در نگاه اول چارلی شخصیت اصلی فیلم نهنگ با بازی استیون فریزر یک انسان منزوی به نظر میرسد، چراکه که خود را در خانه حبس کرده، شغلش همگام با این حبس، آموزش آنلاین مقالهنویسی به دانشجویان است، به شدت و مخدرگونه میخورد و آنقدر وزن اضافه کرده که حتی نمیتواند روی پاهای خود بایستد، چه رسد به اینکه گامی به بیرون بگذارد. اما با همه این خصوصیات آشکار که ما را به این نتیجه میرساند چارلی منزوی است، انزوا توصیف دقیقی از شیوه زندگی بینور چارلی نیست، چرا که چارلی دستکم یک دوست خوب و مهربان و مراقب به نام لیز با بازی هونگ چاو دارد، به شیوه حرفهای اما در عین حال همراه شده با عواطف معلم و شاگردی با دانشجویانش ارتباط برقرار میکند و در طول فیلم نیز آدمهایی که تازه با او آشنا میشوند یا آشنایی پیشین خود با او را که از دست رفته بوده احیا میکنند- مثل دخترش- نمیتوانند دست از دیدار دوباره و دوباره با او بردارند.
علاوه بر همه اینها از این مردی که خود را به دلیل وضعیت ظاهریاش چندشآور میداند، اغلب افراد خوششان میآید؛ چون واقعاً با وجود ظاهر ترحمانگیزش، نگاهی مهربان و رفتاری معصومانه دارد. مثلاً توماس جوانی که در ابتدای فیلم اتفاقی در خانه او را میزند مدام به خانه او باز میگردد چرا که، رفتار و ارتباطگیری چارلی مملو از شنیدن، درک متقابل و برآورده شده از یک ذهن باز برای پذیرش دیگری است. حتی آنطور که لیز در برابر توماس که خود را مبلغ مذهبی معرفی میکند برخورد تندی میکند، چارلی که دقیقاً به خاطر همین مذهب و کلیسای «زندگی تازه» معشوق خود را از دست داده است، او را میپذیرد و میشنود، هر چند که چنان منطقی بر ایدههای پسر میتازد که زبان این مبلغ جوان و مستأصل، بند میآید و پاسخی جز تکرار جملات بیمعنای پیشین خود ندارد.
چارلی منزوی نیست بلکه دشمن خود است. او به ویرانی خود به شکلی دست میزند که به تدریج و با زمینگیری او را از دنیا منفک کند و بیحرکتی مرگش را به ارمغان آورد. چارلی گویی با خوردن به عنوان شکلی از خودکشی تدریجی، دارد تلاش میکند که حرکت را برای خود محال کند و به این ترتیب پیش از مرگ، از خود به خاطر عذاب وجدانی که بابت ترک همسر و فرزند خردسالش و مرگ معشوقش دارد، انتقام بگیرد.
تازهترین ساخته دارن آرنوفسکی فیلمساز صاحب سبک نیویورکی اگرچه همان رنج انفسی و وضعیت روانی جاری در دیگر آثارش را به همراه دارد، اما اثری است که به دلیل اقتباس از نمایشنامه پرقدرت «نهنگ» نوشته ساموئل دی.هانتر وزن دراماتیک و شبکه ارتباطی منطقی و خوش ساختی دارد، که این فیلم را نسبت به آثار دیگرش متفاوت میکند. آرنوفسکی در آثار دیگری چون «مرثیهای برای رویا»، «قوی سیاه» و «مادر» هم وارد همین فضاهای تنبیه خود و مبارزه یک فرد با خودش شده بود، اما اینبار -شاید بیشتر از همه آثارش شبیه به «کشتیگیر»- بجای نمایش آن وضعیت روانی به شکلی ذهنی(Subjective) و کابوسوار -لابد به دلیل تکیهای که بر یک درام واقعگرا با ساختاری محکم و دقیق داشته وضعیت روانی شخصیت اصلی خود را در درون روابط و پیوندهای عینی گذشته و حال قرار داده است.
فیلم آشکارا نسبت به دیگر آثار کارگردان در بدنه بیرونی خود سادهتر و متواضعانهتر از همیشه است اما وقتی با آن پیش میرویم و به درون درام و جهان فیلم پا میگذاریم، دشواری پدید آوردن چنین اثری بیشتر آشکار میشود و روانی و روند مبهوتکننده اثر را نشانی از پختگی میبینیم، که نقطه عطفی در روند کاری آرنوفسکی محسوب میشود. تمام عناصر و تمها و گرایشهای آرنوفسکی در سینما، از نمایش رنج و بازتاب دادن آن با همان دشواری و عذاب به مخاطب اینجا هم حضور دارد، اما انسانیتر، بسیار بطئی و البته نرمتر از همیشه.
آرنوفسکی در «نهنگ» تصمیم گرفته که نسبت تصویر، خود را کوچک کند؛ او از فریم ۴:۳ یا همان نسبت ۱.۳۳ : ۱ استفاده کرده است. نسبتی که قاب تصاویر را کوچکتر از استاندارد امروزی میکند و در نتیجه فضایی که شخصیتها و داستان در آن حرکت میکنند تنگ است. این نسبت تصویر به مسئله ارتباط چارلی با جهان بیرون نیز باز میگردد، چرا که تنها روزنه ارتباطی او با بیرون علاوه بر تکرار تنگ پنجرهها و در ورودی خانه، قاب کوچک لپتاپی است که او را به شاگردانش متصل میکند. دیداری یکطرفه که فقط او شاگردانش را میبیند و خود را از خجالت و ترس از قضاوت، از دانشجویان مخفی میکند. اما ساخت این تنگی و خفگی تصویر، فقط به تمهید ابعاد قابها محدود نمیشود؛ فضای رنگ پریده، سرد و مه گرفتگی غالب بر تصاویر به نوعی نفوذ هر روزنهای را برای طلوع گرفته است.
با وجود این، فضای گرفته تصویر به هیچ وجه به معنای این نیست که فیلم غمانگیز «نهنگ» در دورن خود سرد و کند پیش میرود، درام هانتر که خود آن را به فیلمنامه برگردانده، آنقدر درگیر کننده است و اجرای بازیگران -خاصه اجرای شاهکار استیون فریزر در نقش چارلی- چنان خوب درآمده که فیلمی گرم و گیرا را به وجود آورده است که هم مخاطب خود را تکان میدهد و متأثر میکند و هم در همدستی با درون زیبای چارلی و مفهوم فیلم، همه چیز را در انتظار رستگاری نگه میدارد و این تم استعلایی اثر، در نهایت با نوری که بر خانه میتابد تبلور نهایی خود را نشان میدهد و به شکوفایی کامل میرسد.