روایت این فیلم اقتباسی از کتاب «کشتن موش در روز یکشنبه» نوشته امریک پرسبرگر است. روایتی که به زندگی و مرگ یکی از قهرمانهای جنگ داخلی در اسپانیا -مانوئل آرتیگز- مربوط است.
اسپانیا و کشمکشهای تاریخی آن در زمان فرانکو باعث خلق و شکلگیری آثار مهمی در ساحت هنر بوده و کماکان همچون معدنی گرانبها ظرفیت بهرهبرداری ادبی و هنری را دارد. از روایتهای مهجوری که به مرگ فدریکو گارسیا لورکا مربوط میشوند تا رمان معروف ارنست همینگوی؛ «ناقوسها برای که به صدا درمیآیند». در میان تمام سنگهای (آثار) برجستهای که در این معدن یافت میشوند، «اسب کهر را بنگر» به شکلی مستقل و جدا از رمانی که اقتباس از آن صورت گرفته، میدرخشد! پر واضح است که جذابیتهای داستان فیلم به کتاب «کشتن موش در روز یکشنبه» برمیگردد. اما سینما، فضا، ساختار، شخصیت، اکت و لحنی که در فیلم جریان دارد همگی حاصل نگاه کارگردان فیلم یعنی فرد زینهمان است. نگاهی که میتواند تعلیق و دلهره را به جان مخاطب بیندازد. زمینهمان با ایجاد فضایی حماسی احساسات بینندهاش را به بازی میگیرد. حرکت کاراکترها در میان نورپردازیهای سایهروشن، به ایجاد چنین فضایی کمک میکند.
اما مهمتر از همه حضور یک سکوت نسبی در جریان داستان است. سکوتی که مثل یک موتیف در خلال موقعیتها برقرار میشود. سکوت و خاموشی در فیلم «اسب کهر را بنگر» در دو موقعیت به وجود میآید. هرکدام از این موقعیتها دارای جنبهای متفاوت هستند. از طرفی دلهره و ترس به بار میآورد، در آن سو تنفس. تنفس برای هضم شرایط و اتفاقاتِ رخداده. سکوت در فیلم «اسب کهر را بنگر» علاوهبر این دو جنبه ذکر شده از مشخصه دیگری نیز برخوردار است؛ مشخصهای که به قهرمان فیلم الصاق میشود و او را به جایگاه یک قهرمان واقعی سوق میدهد. مشخصهای که به شکلی نمادین اتمسفری قهرمانانه به بار میآورد.
در پایان فیلم «اسب کهر را بنگر» همانطور که از نام بامسمایش پیداست، دورنمایی با ارزش از اسطوره و قهرمان را ترسیم کرده و اوقات آزاد این روزها را به بهترین شکل پر میکند.