نیما جاویدی در دومین تجربه سریال سازی خود به سراغ یک سوژه تاریخی و معمایی رفته است، سریالی که به استناد روزنامهای که روی میز میرعطا با بازی پرویز پرستویی در قسمت سوم قرار دارد نشان میدهد که بستر داستان و درام در محدوده تاریخی ۲۷ شوال ۱۳۲۴ قمری مصادف با ۲۲ آذر ۱۲۸۵ شمسی یعنی ۲۰ روز پیش از مرگ مظفرالدین شاه پنجمین شاه دودمان قاجار روایت میشود، روزگاری که مشروطه خواهان به علت وخامت حال شاه بهسرعت در حال تصویب قانون اساسی هستند چون پیشبینی میکردند با فوت مظفرالدین شاه، محمدعلی میرزا ولیعهد شاه، سر ناسازگاری با مشروطه برخواهد داشت و در دوران پادشاهیاش مشروطه به انزوا کشیده خواهد شد، پیشبینی که در تاریخ ایران با به توپ بستن مجلس در سال ۱۲۸۷ نهتنها به واقعیت پیوست بلکه چندین برابر بدتر آن نیز اعمال شد.
البته که قصه و درام حداقل تا قسمت سوم اشاره مستقیمی به تاریخ قجری و دوران مظفری ندارد و تنها روایتگر قصهای پیرامون حفاظت از «گنج دختر» یا همان جواهرات سلطنتی برای ده روز به سفارش ولیعهد توسط گروه شبهنظامی که در آن روزها به قره سوران معروف بودند در عمارت نفرینشده پرداخته است.
البته که درباره مستندات بیانشده در سریال با توجه به انتشار سه قسمت نمیتوان نظر قطعی داد اما آنچه مشخص است موارد ذکرشده یا دچار شبههاند و یا سندیتی پیرامون آنها وجود ندارد، صدالبته که در دوران قجری همواره برای در امان ماندن جواهرات قیمتی آنها را به مکانهای نامعلومی میبردند که مشخص است این یک رسم قجری بوده اما اینکه در قسمت نخست پیشکار ولیعهد با بازی رضا فیاضی جواهرات سلطنتی را به نام «گنج دختر» و پیشکشی شاهتهماسب به دخترش عنوان میکند این سؤال پیش میآید که اولاً از کدام شاهتهماسب سخن میگوید و در ثانی اساساً در تاریخ، جواهری به این نام هرگز وجود نداشته چه برسد به پیشکشی شاهی از سلسله صفویان به دخترش.
در کنار این شبهات موارد دیگری نیز ذکر میشود که میتوان از آن جمله به وعده پیشکار برای ارتقا سمت میرعطا از قره سورانی به فرماندهی گارد همایونی شاهنشاهی نام برد که مجدد این سؤال پیش میآید که نهتنها پیشکار که حتی انتصاب فرمانده گارد همایونی شاهنشاهی مگر در حوزه اختیارات ولیعهد بوده که چنین وعدهای داده میشود.
اما فارغ از مباحث تاریخی که برای قطعیت یافتن آن باید صبر کرد و قسمتهای جدید را دید، نیما جاویدی در این سریال و طی سه قسمت گذشته نشان داده است که در حوزه کارگردانی یکسر و گردن از کارهای قبلیاش پیش افتاده است، البته که حضور بازیگران حرفهای نیز در این سریال بیتأثیر نبوده بازی روان و درخشان پرویز پرستویی، الهام پاوهنژاد، مهدی حسینی نیا، عرفان ابراهیمی، سوگل خلیق، امیر نوروزی و سایرین در پیشبرد قصه بسیار عالی صورت گرفته است. طراحی صحنه و دکور، لباس، نور و دوربین آنهم در یک اثر تاریخی قطعاً و بهمراتب سختتر از یک سریال امروزی و اصطلاحاً آپارتمانی است که در بهترین و حرفهایترین حالت ممکن صورت گرفته است.
اما در کنار نکات و نقاط مثبت بهجرئت باید اذعان کرد که یکی از عمده ضعفهای مشخص و گلدرشت شکارگاه بخش مربوط به فیلمنامه آن است، موضوعی که نیما جاویدی باتجربه سرخپوست، آکتور و حتی خورشید نشان داده است از تبحر خاصی بهرهمند بوده و جای تعجب است که چرا در شکارگاه که خودسرپرست نویسندگان بوده بسیار ضعیفتر ازآنچه انتظار میرفت ظاهرشده است.
اساساً شکارگاه در کنار قوتهای چون کارگردانی، بازیگری و حتی سایر حوزههای تخصصی در موضوع فیلمنامه بسیار ضعیف و یا بهتر بگوییم الکن است، شخصیتها گویی از ابتدا خلق شدند تا گره اصلی و یا درام قصه را درست کنند درحالیکه میدانیم شخصیت برای شراکت در ایجاد درام و گره اصلی میبایست گامبهگام در فیلمنامه شکل بگیرند، از شخصیت یحیی پسر دوم میرعطا گرفته تا پری دختر شمسی کلف خانه گویی از ابتدا وارد قصه شدند تا آن مأموریتی که قرار است در هسته اصلی قصه انجام دهند را جامه عمل به پوشانند و این یعنی ابتدابهساکن شکارگاه بهمثابه دکمهای بوده که برایش یک کت دوختهشده است.
شخصیت پری، دختر شمسی کلفت خانه از لحظه ورود در قسمت دوم با شمایل یک زن اغواگر با تخصص پزشکی گویی ورودش به عمارت شکارگاه تنها برای انتقام بوده نه به جهت سر زدن به مادرش یا حتی شخصیت یحیی پسر میر عطا از ابتدا و در قسمت اول که پیشکار در حال سان دیدن از آنهاست گویی خلقشده برای ترسو بودن چون در ادامه قصه قرار است با حس ترسیدن در فیملنامه کار خاصی انجام دهد.
آنچه مشخص است شکارگاه بهعنوان یک سریال تاریخی و معمای در سه قسمت نخستش در کنار نکات مثبت در حوزه فیلمنامه شدیداً دچار مشکل است و کمیتش لنگ میزند از شخصیتها تخت و سطحی گرفته تا حتی قصه و داستان که در بخش تاریخیاش از مستندات کافی برخوردار نیست و در بخش معمای هم شدیداً دچار سردرگمی و شعاری اما بازهم امیدواریم در قسمتهای آتی شاهد حرکت رو به رشد این اثر باشیم.