جوکِ کیج
«Longlegs» فیلمی با ژانر ترسناک و جنایی که بیش از آنکه از ملزومات خلق یک تریلر رعبآور و قصهای رازآلود و مرموز بهره برده باشد، اکثریت توجه و تمرکز خود را بر مدار یک روایت «پلیسی – معمایی» قرار داده و از قضا در طرح و تکوین این دست روایت نیز ناکام است. فیلم با معرفی یک مامور افبیآی به نام لی هارکر آغاز میشود که در همان دقایق ابتدایی، مات بودن تصویر پس زمینه و حساسیت دوربین در نمایش شخصیت اصلی، بیانگر عجول بودن کارگردان در تدارکات معارفه کاراکتر هارکر به بیننده است. شم پلیسی ماورایی و اعجابآور او که بدون معطلی از سوی خالق، با پیدا کردن قاتل از میان چندین و چند گزینه محتمل به تصویر کشیده میشود یا آنجا که به راحتی بهترین امتیاز ممکن را در تست ماموران افبیآی دریافت میکند، طریقه شخصیتپردازی ضعیفیست که میشد آن را به آرامی و با سرعت پایینتری پیش برد تا مخاطب به مرور با ویژگیهای مختلف شخصیت اول ارتباط برقرار میکرد. آز پرکینز کارگردان اثر که در دیگر ساختههای خود همواره به وضوح با دوری از ادوات متداول در القای حس وحشت و دلهره، سعی بر ارائه یک سبک جدید با به کارگیری از تکنیکهای متفاوت و خودساخته را داشته است؛ در اینجا اما با سکانس افتتاحیه فیلم، ناچارا دست به دامان همان المانهای مرسوم این قبیل ژانر شده است. زمانی که صدایی خوفناک و موسیقیای هولناک بر تصویر غالب و ناگهان با یک جامپ اسکر نیمه جان، شخصیت ترسناک داستان نمایان میشود. این به واقع کدام خلاقیت مبتکرانه و ایده هوشمندانه را به دنبال دارد؟ جالب است که اما همین یک نمونه از سایر ترفندهای به کار رفته کارآمدتر است!در ادامه با تاکید کارگردان به زوم تدریجی لنز بر موقعیت و بلافاصله کات تصویر و نمایش پلان پیشرو، عوض تلقین حس و حال تعلیق، یک بلاتکلیفی اساسی و کلافگی حسابی به تماشاچی ارزانی میشود. در طول فیلم ۳ بار شاهد تاریک شدن تصویر و باز شدن ناگهانی یک در برای قرارگیری در اتمسفر وحشتانگیز یک جست و جوی معمایی هستیم. بار نخست این ترکیب تا حدی تاثیر گذار است، تکرارش در صحنهای دیگر قابل پیشبینی و اجرایش برای سومین لحظه، مشخصا لوث و بیفایده است. همانطور که در ابتدای مطلب به آن اشاره شد، محوریت «پلیسی – معمایی» قصه از مضمون معرفی شده برای فیلم سبقت گرفته است.
البته نقدی بر این امر وارد نیست اما مادامی که توانایی لازم برای خلق یک داستان پرکشش و درگیر کننده وجود نداشته باشد، بهتر است از همان ژانر تخیلی و ترسناکمحور فاقد سناریو پیروی شود. در «لنگ دراز» ما با نکات و جزئیات تکراری دیگر فیلمهای کارآگاهی همراه هستیم. به عنوان مثال نوشتن نامههای رمزدار توسط قاتل که پیشتر در «زودیاک» دیوید فینچر به آن پرداخته شده است. فرصتی که میشد از آن به عنوان نقطه عطف فیلمنامه و ایجاد علامات سوال متعدد در ذهن بیننده استفاده کرد اما کاملا عجولانه و تنها به واسطه نشان دادن مهارتهای شخصیت لی هارکر، هدر رفته است. فیلمساز، فیلم را به ۳ بخش با مضمامین مختلف در راستای پیرنگ کلی داستان تقسیم میکند. تقسیم بندی نا متوازن و سراسر اشتباهی که محتوای هر قسمتش از محوریت سر فصل مطروحه سبقت گرفته و بیارتباط به آنچه بیان شده، روی ریل بیراهه یک قصه بیمایه حرکت میکند. همه این جزئیات مزبور، آشکارا بر این موضوع تاکید داشته که تمام دغدغه خالق حول محور خلق یک داستان درگیرکننده به موازات نمایش یک تریلر ترسناک نوآر است اما حقیقتا هر آنچه در خروجی کار قابل مشاهده بوده، ۱۸۰ درجه با ذهنیت و باور کارگردان در تضاد است. به لحظه آشنایی خانواده مامور کارتر توجه کنید. درست در سکانسی بعد از رمز گشایی از دست نوشتههای قاتل و پی بردن به طریقه به قتل رسیدن مقتولین، خانواده کارتر به بیننده معرفی میشود. یک ترتیببندی اساسا غلط چراکه به محض آگاهی از هدف قاتل، این مساله مطرح میشود که به زودی تولد دختر کارتر است و نزدیکترین گمانهای که به ذهن مخاطب، زبانه میکشد، این است که طعمه بعدی قاتل، دخترک کارتر بوده و درست در سکانس پایانی با همین امر مواجه میشود. باید پیش از آنکه اطلاعات اولیه به تماشاچی داده شود، کاشتهای فیلمنامهای صورت بگیرد و در ادامه و با فواصل زمانی مشخص، ذهن بیننده به نقطهای دیگر معطوف شده و دستآخر با یک برداشت معین، با غافلگیری مخاطب همراه شود. در دقیقه ۵۰، قاتل (با بازی نیکلاس کیج) برای اولین بار پس از پیشدرآمد ابتدایی فیلم رو به دوربین حاضر میشود. بیشک بازی نیکلاس کیج، بینقصترین نکته این سینمایی به حساب میرود.
میمیکهای صورتش با آن گریم سنگین، ادای لحن خاص و نگاههای خوفانگیز؛ او با ظرافت و حساسیت هرچه تمام و بهرهگیری از تجربه بلندبالایش در صنعت سینما، یک پرسوناژ جذاب و پر ظرفیت را رو به دیدگان تماشگران بنا میکند که شوربختانه در سایه یک اثر ضعیف و پر ایراد، به مثابه یک فکاهه و لطفیهای بیمعنا تلقی میشود. کیج که با فیلم «خوک» یک بازگشت خیرهکننده را به همراه داشت و در ادامه به کرات با ارائه متودهای اصولی، در تحکیم جایگاه خود در کسوت یک بازیگر حرفهای پرداخت؛ در «لنگ دراز» به مانند «سناریوی رویایی» تمامیت مهارتش در هنر آکتور بودن را فدای یک نمایش آماتورانه کرد.تکمله؛ «لنگ دراز» اثریست کشدار، به اسم تریلر ترسناک و چاشنی ژانر پلیسی، اما پلیسی محور و ناکام در مطرح کردن معما؛ ضعیف در نمایش تعلیق و القای حس دلهره با یک نیکلاس کیج معرکه که اسیر حال و هوای یک فیلم به ظاهر هولناک و به واقع مضحک در اجراست؛ فیلمی که با جعل امضای «زودیاک»، سودای «زندانیان» را داشت اما گروتسک «فارگو» را نفهمید و یک جوک بیمزه ۱۰۰ دقیقهای را با نقاب تبلیغات فریبنده و پارودی مسخره «سکوت برهها»، فریاد زد.