خبرها و رویدادهای سینمایی ایران و جهان

لذت دیدار با آخرین اثر سینماگر خاطره‌ساز

«کیومرث پوراحمد» در بین ما نیست ولی آخرین اثرش، این روزها بر پرده‌نقره‌ای نقش بسته است. «پرونده باز است» بهترین فیلم دهه اخیر او را برای شور نوجوانانه‌اش، به یاد او و خاطره‌های شیرین‌مان، ببینیم و از دیدنش لذت ببریم.

 تاکنون اغلب آنچه از «کیومرث پوراحمد» خوانده و نوشته شده، به شور و شوق او نسبت به فیلم‌سازی و زندگی مربوط می‌شود. شور و شوقی که به قول خودش تعریفی جز‌ خوشبختی نداشت. از منظر او فیلم‌سازی یعنی خوشبختی.‌ پوراحمد همینقدر صاف و ساده به زندگی می‌نگریست‌.‌ از دل همین سادگی عمیق‌ترین و قوی‌ترین احساسات خارج می‌شد. به همین خاطر در فیلم‌های پوراحمد ردپایی از دروغ و نیرنگ یافت نمی‌شود. خنده‌ها خنده هستند و گریه‌ها هم گریه! پاکی و صداقت پوراحمد دست او را برای مخاطبانش رو می‌کرد. رو شدن دست پوراحمد همذات‌پنداری بیننده را برمی‌انگیخت و باعث همراهی او با آثاری همچون کاراکترها می‌شد‌. در این میان شاید بهتر باشد که از افعال ماضی استفاده نکنیم. چرا که کیومرث پوراحمد زنده‌ است و همواره در آثاری که ساخته است زیست می‌کند. حال اگر بخواهیم به زندگی پوراحمد در آثارش توجه کنیم، به قصه تنهایی او پی خواهیم برد.

برای دوره کردن فیلم‌های کیومرث پوراحمد به تئوری‌ها و ساختارهای سینمایی نیازی نیست. چرا که ملودرام‌های او چشم دل مخاطب را روشن می‌سازد‌. کنش و واکنش‌ شخصیت‌هایی که روایتی را برای مخاطب رقم می‌زنند و او را با خود همراه و هم‌مسیر می‌کنند. به بیانی دیگر، پوراحمد از سادگی به پیچیدگی می‌رسید. یا شاید هم این تعبیری است که دیگران برایش رقم زده‌اند. پوراحمد ساده محض بود! زمانی که مرگ را به یک دیوار کوتاه گِلی تشبیه کرد، ساده‌ترین تعبیر ممکن را به خواب ابدی انسان نسبت داد. پوراحمد تشبیه دیگری هم از مرگ داشت. یک تشبیه سینمایی. مرگی که به یک جامپ‌کات شباهت دارد به یک پرش! از دیزالو خوشش نمی‌آمد.

یکی از دلایلی که «فضا»ی فیلم‌های مهم و شناخته‌شده پوراحمد انقدر به دل می‌نشینند، تجربه حیات اوست. «شب یلدا»، «کفش‌هایم کو؟» یا حتی «اتوبوس شب» -که بخشی از آن برآمده از مستندهایی است که در زمان جنگ جمع‌آوری کرده- همه مثال‌هایی هستند که بر قوه تجربی و ادراکی پوراحمد صحه می‌‌گذارند.

کیومرث پوراحمد زندگی‌اش را با زبان سینما بازگو می‌کرد.‌ انعکاس زندگی پوراحمد بر پرده سینما همیشه رنگ و بوی امید و طراوت نداشت. شبیه به زندگی بود. در موازات با آواز و قصه، سویه‌هایی از غم نیز پیدا بود. وقتی به حامد (محمدرضا فروتن) نگاه می‌کنیم، با بی‌کسی و انزوای مردی در خانه‌اش مواجه می‌شویم که با غم دوری از خانواده و دخترش را سر می‌کند. صراحت حامد در بیانِ غم، عصبانیت و بغض، وجه مهمی از جهان‌بینی پوراحمد را برملا می‌کند. وجهی که در عمو رحیمِ اتوبوس شب، حبیبِ کفش‌هایم کو؟ و حتی مجید و قصه‌هایش نمود دارد؛ تنهایی. کاراکترهای کیومرث پوراحمد همواره در حال فرار از تنهایی هستند. بگو و مگو می‌کنند. فریاد می‌زنند. در نهایت هم با یکدیگر راه می‌آیند و فاصله‌ها را از بین می‌برند.‌ از طرفی نمی‌توان سایه تنهایی بر روح و جسم کاراکترها را انکار کرد. نمی‌توان از نشانه‌های آن در رفتار و گفتار شخصیت‌های کیومرث پوراحمد چیزی نگفت! وقتی عمو رحیم (خسرو شکیبایی) ترس و خشم ضبط اتوبوس را روشن می‌کند یا وقتی مجید -در سفرنامه شیراز- به حیاط خانه دایی‌اش می‌رسد و یا حبیبی با وجود داشتن آلزایمر عشق گذشته‌اش را از یاد نبرده است. شخصیت‌های تنها و بی‌کس پوراحمد در سودای وصال آواز می‌خوانند، عاشق می‌شوند و یا گریه می‌کنند.