کیومرث پور احمد در یکی از مصاحبه هایش نگاه و فلسفه اش را درباره مرگ بیان می کند و به صراحت می گوید از مرگ تدریجی که بر اثر بیماری و سکته حاصل شود سخت نگران است.
به گزارش فیلمنیوز، کیومرث پوراحمد نگاه قابل تاملی به زندگی، سینما و مرگ داشت و در مصاحبههای مختلف بارها درباره اهمیت هرکدام از این مسائل صحبت کرده است. در ادامه مروری داریم بر مهمترین گفته های این کارگردان فقید. گفتههای پوراحمد از لابهلای کتاب «سنگ قبر» انتشارات رهی و مصاحبههایش با شرق، ایسنا و خندوانه انتخاب شده است.
♦خیلی سخت به سینما رسیدم با تلاش زیاد و کار زیاد. وقتی آسان یک چیزی را به دست بیاوری راحت از دست میدهی اما سینما برای من هم مهم است و هم مقدس.
♦ برای من کار آنقدر تقدس دارد که اگر کسی آن را جدی نگیرد حالم بد میشود. به عنوان مثال اگر عوامل فنی کابل را پرت کند، حالم بد میشود؛ چون همه اشیاء، دوربین، چراغ و… محترم هستند چه برسد به آدمها. بنابراین کار آنقدر تقدس دارد و ملکه ذهنم شده است که طبیعتا هر چیزی که آن را بخواهد خدشهدار کند حالم را بد میکند. این تقدس از شیفتگیام نسبت به سینما و سخت رسیدنم به سینما آمده است. خیلی سخت به سینما و به آنجایی که میخواستم رسیدم. تلاش و رنج زیادی کشیدم و این سختیها باعث میشود که کار تقدس پیدا کند.
♦ اولین فیلمم «تاتوره» فیلم بدی بود. بعد از آن هم گهگاه هم فیلمهای بد ساختهام. زمانی که توی فیلمساز متعهد میشوی، حتما دلت میخواهد فیلم خوب بسازی منتها یک وقت است که این اتفاق نمیافتد و تو اشتباه میکنی. البته یک دلیل دیگر هم دارد که سرم آمده و فکر کردم اوستا و کاربلد شدهام و این کار را خراب میکند، در حالیکه باید متوجه باشی که تا آخر عمرت باید یاد بگیری و هرگز به خود غره نشوی.
♦ من هیچوقت با برنامه قبلی فیلم نساختهام. خودش یکمرتبه به ذهنم میرسد. حالا شاید در زندگی، روزنامه یا دروهمسایه، سوژهای به ذهنم میرسد و میگوید من را بساز.
♦ «شب یلدا» زندگی خودم است و بدین شکل ساخته شد که خودم پلان به پلان بازی میکردم و محمدرضا فروتن تکرار میکرد. به شکلی که وقتی مادرم در اصفهان فیلم را دیده بود کاملا متوجه شده بود که زندگی خودم است زیرا حرکات و نحوه بیان محمدرضا فروتن درست مثل من بود که بلافاصله به من زنگ زد و گفت کیومرث تو واقعا خودت را یک سال در خانه حبس کرده بودی و به ما نگفته بودی.
♦ نسل جوان فیلمساز با نسل ما تفاوت بسیاری دارد، قطعا بهروزترند و ایدههای درخشانی دارند. در نسل ما معدود آدمهایی مثل علیرضا داوودنژاد قصههایش بهروزند، قطعا بهروزشدن برای نسل من دشوار است. در حال حاضر اصلیترین طیف سینماروی ما جوانها هستند و جوانهایی مثل احسان بیگلری، هومن سیدی، رضا درمیشیان و… نسل جوان را بهتر میشناسند.
♦ در فیلم «اتوبوس شب» برای هر پلانش واقعا زجر کشیدیم، دقیقا همین تفاوت سینمای ما و سینمای استاندارد دنیا را قبول دارم. برای همین است که کلینت ایستوود هنوز سرپاست و فیلم میسازد و فیلم خوب هم میسازد. همه جای دنیا آدمها پیر میشوند اما ما در این مملکت به طرز بیرحمانهای پیر میشویم!
♦ واقعا از مرگ نمیترسم. البته نگران یکی دو مسئولیت مهم زندگیام هستم و دلم میخواهد پیش از مرگ این دو مسئولیت به سرانجام رسانده باشم ولی خب مرگ که خبر نمیکند، هرکس هم میمیرد، لابد مسئولیتهای ناتمام داشته است. صد البته این توضیح لازم است که از مرگ تدریجی، مرگی که بعد از سکته و بعد از مدتها بستری بودن بیاید، سخت نگرانم! همیشه گفتهام هیچ دوست ندارم مرگم به زندگی دیزالو شود. از تخت و لگن و فس فس و این مقدمات بدجوری بیزار و نگرانم. دوست دارم زندگیام به مرگ کات شود. به قول پدر علیرضا داودنژاد، یک سکته تمیز ! که عاقبت هم با یک سکته تمیز میمیرد! خوش به حالش! یادم هست مادر رضا کیانیان که فوت کرد بهش زنگ زدم، اولین سئوالم این بود که مادرت چطوری مرد؟ گفت: صبح دلش درد گرفت و ظهر مرد! گفتم خوش به حال مادرت و تو !