چند سالی است گونه اجتماعی فیلمهای سینمای ایران به موفقیتی نسبی دست یافته است، از موفقیت در گیشه سینما تا حضور در جشنوارههای مختلف نشان دهنده همین نقطه روشن در سینمای اجتماعی ایران است.
از میان موضوعاتی که در این گونه از سینما ساخته میشود آثار بسیاری وجود دارد که شاید با لوکیشنهای بهم ریخته و کثیف و یا حتی با داد و بیدادهای مداوم پرسوناژهای فیلم قصد نشان دادن معضلات مختلف اجتماعی را دارند، حتی شاید بتوانیم بگوییم که اکثر آثار ذرهبینشان را روی مشکلی بیرونی میگذارند و به مصادیق اجتماعی نگاه میکنند.
«جنگل پرتقال» اولین ساخته ایمان خوانساریان شاید از معدود آثاری باشد که در گونه ملودرامهای اجتماعی روایتی درونی را برگزیده است، فیلمی که با تهیهکنندگی رسول صدرعاملی ساخته شده و در تمامی سکانسها اثری از او به یادگار مانده است. شاید حتی نگرشی که خوانساریان در «جنگل پرتقال» به نقش سارا بهرامی دختری رنجور از ناملایمات اجتماعی داشته وام گرفته از آثار دخترانه صدرعاملی باشد.
شروع با سفری اجباری
داستان از اجبار سهراب بهاریان شروع میشود، اجباری که وی را از گوشه امنی که او برای خود در یک مدرسه ساخته دور میکند تا بهاریان در سفری به محل تحصیلش با خود و البته عشقی قدیمی مواجه شود.
البته «جنگل پرتقال» فقط قصه یک عشق قدیمی نیست قصه خودسازی و شکسته شدن غرور و تکبر بیجاست. شخصیت اصلی فیلم آرام و قدم به قدم باورهای غلطی را که در این سالها برای خود ساخته میشکند.
اثر در برخی از سکانسها در نقش معلمی دلسوز ظاهر میشود، سرنوشت بهاریان از شاگرد اول دانشگاه بودن شروع میشود و به جایی میرسد که بعد از گذشت 15 سال از دوران دانشجویی ضعیفترین همکلاسیاش (هژیر) اسمش سر زبانها افتاده است و نمایشهایش را روی صحنه میبرد. نشان دادن دلایل این اتفاق و البته نوع رویارویی شخصیت اصلی داستان با آن، آموزش «جنگل پرتقال» برای مخاطب است.
نگاهی به کیفیت اثر، از شخصیتها تا داستان
شاید مهمترین ویژگی «جنگل پرتقال» شخصیتپردازی آن باشد. شخصیت اصلی با بازی خیلی خوب و باورپذیر میرسعید مولویان به شکلی پرداخت و برای مخاطب معرفی شده که شاید در هر جایگاهی قابل پیشبینی باشد، بازی سارا بهرامی و شخصیتش هم از این ماجرا مستثنی نیست.
هرچند شاید برای شناساندن شخصیتهای اصلی از مواردی استفاده شده که پرداخت کاملی ندارند، مثلا شخصیت هژیر که پیشتر هم از آن صحبت کردیم عنصر داستانی خوبی برای نشان دادن شخصیت اصلی داستان است اما هیچگاه شخصیت خودش برای مخاطب روشن نشده و حتی دیده هم نمیشود.
اگر قرار بر نقد داستان داشته باشیم؛ میتوان گفت که برخی از سکانسها شاید اضافه بوده و قصه فیلم را جلو نبرند، برای مثال سهراب در ابتدای ورود به شمال تهران و شهر مقصد برای اجاره یک خانه وارد محلی میشود که رضا بهبودی مالک آن است. تمامی داستان این خانه قرار است نشان دهنده ابعادی از شخصیت سهراب بهاریان باشد اما در واقع چیزی به داستان اضافه نمیکند، گویی داستان چند دقیقهای متوقف میشود.
یکی دیگر از نکات مهم فیلمنامه «جنگل پرتقال» استفاده درست و بجا از نشانهها است، نشانههایی که هم در خدمت شخصیتپردازی داستان قرار گرفته و هم به پیشبرد داستان فیلم کمک میکنند.
برای مثال میتوان به اصرار بهاریان برای استفاده از پوشاننده مو اشاره کرد، کاری که از نمایان شدن موهای ریخته این شخصیت جلوگیری میکند و نشان دهنده عدم اعتماد به نفس او است، در آخر داستان و بعد از تغییر شخصیت، بهاریان تمام موهایش را میتراشد تا نشان دهنده تغییر باشد.
پایانبندی فیلم
شاید درخشانترین سکانس فیلم نقطه پایانی آن باشد، جایی که رها شدن بهاریان را از تمامی تعلقاتش نشان میدهد، مدرک تحصیلیاش را باد میبرد، با ماشین مورد علاقهاش به کوه میرود تا تجربهای جدید کسب کند و موهایش را هم تراشیده است.
شاید اتفاقاتی در سراسر فیلم وجود داشته باشد که نیاز به پرداخت بیشتر دارد، برای مثال یکی از اصلیترین اتفاقات داستان و دعوایی که سارا بهرامی با میرسعید مولویان دارد به راحتی به انتها میرسد، بغض ۱۵ ساله شخصیتی که سارا بهرامی نقشش را ایفا میکند باعث شده تا او خودش را به فراموشی بزند، اما تمام این سختیها به سادگی حل میشود، شخصیتی که میرسعید مولویان عهدهدار شده هم تلاش زیادی برای بخشیده شدن نمیکند و تنها با یک جعبه شیرینی و البته یک صفحه گرامافون به نتیجه میرسد. هرچند که میدانیم عامل اصلی این بخشش، تغییر شخصیت بهاریان است.
در نهایت باید گفت «جنگل پرتقال» فیلمی است قابل دفاع که با همه بیادعاییاش از خیلی پرمدعاهای سینما شریفتر است، حتی میتوان گفت نقاط ضعف اولین ساخته بلند خوانساریان بسیار کمتر از نقاط قوت آن است.